نشریه اقتصادی- فرهنگی فکروفن

مجله ی اقتصاد و فرهنگ

نشریه اقتصادی- فرهنگی فکروفن

مجله ی اقتصاد و فرهنگ

بررسی دو گانگی فرد و اجتماع در جــــــــامعه شنــــاســــی(انتشار یافته در شماره سوم، اسفند 94)

محمود دهقان

در هر نظریه ی در جامعه شناسی و در مورد پدیده های جمعی، خود آگاه یا نا خود آگاه سرآغاز و ارجحیت با یکی از دو مورد «فرد» یا «جامعه» است.

در واقع دو گانگی فرد و اجتماع (یکی از آنها) چهار چوب نظم دهنده ای برای هر نظریه ی اجتماعی فراهم می کنند.

هر جامعه شناس به ارجحیت یکی از این دو اعتقاد دارد و ادامه ی کار خود را تا آخر با همان ارجحیت ادامه می دهد، این موضوع به این خاطر است که این دو با هم تضاد شدیدی را ایجاد می‌کنند. در همین زمینه یان کرایب اعتقاد دارد که هر نظریه اجتماعی باید هر دو سویه هر دوگانگی را به حساب بیاورد و انتخاب یکی از دو سویه برای آغاز کردن می تواند نظریه پرداز را در جهت های بسیار متفاوت حرکت دهد. 

 امیل دورکیم

امیل دورکیم یکی از جامعه شناسان کلاسیک قرن 19 و اوایل 20 است که سرآغاز خود را با جامعه شروع می کند.

 برای دورکیم مسئله روشن ساختن این نکته بود که جامعه شناسی موضوع خاص خود را، متمایز از موضوع هایی نظیر: روان شناسی، زیست شناسی دارد، و این که آن را می توان با روش های علمی پذیرفته شده بررسی کرد.

او اعتقاد دارد که کار جامعه شناسی بررسی واقعیت های اجتماعی است. یعنی نظم هایی که غالبا به طور آماری قابل تشخیص اند مثلا در ارقام رسمی خودکشی و جرم می توان نشان داد که نه به خواست افراد بلکه به نوع جامعه ای که افراد در ان می زیند بستگی دارد.

دورکیم تصوری از جامعه فراسوی فرد و نیز تصوری از واقعیت‌های اجتماعی و کشف و تبیین آن ها به وسیله ی شناسایی، سنجش و مربوط کردن نمود های خارجی آن ها وجود دارد.

در اینجا تصوری نیز از ساختار زیر بنایی اجتماعی وجود دارد که دارای تاثیراتی در لایه های رویی است.

مثلا: تداوم میزان خودکشی‌ها و قتل ها دلالت بر این دارد که نیروهای اجتماعی ای در کار است و مسئله صرفا هوس ها یا آرزوهای فردی نیست.

اشکال گوناگون خودکشی متاثر از اشکال گوناگون به هم پیوستگی اجتماعی است.

در رویکرد های مارکسیستی نیز خودکشی را حتی فراتر از رویکرد دورکیم، به این تعبیر نزدیک می‌شود که خودکشی صرفا نتیجه جامعه بر فرد است، مارکسیست ها نه تنها به این بلکه به موقعیت و بینش هایی که در تصمیم گیری فردی برای اقدام خود کشی وجود دارد نیز می پردازند. در اینجا تحلیل اجتماعی پیچیده تری وجود دارد که منجر به تمایزاتی متفاوت با آن چه دورکیم می گفت یافت می گردد.

مثلا: یک مارکسیست ممکن است متذکر گردد که معنای اجتماعی متفاوت و عمیق تری در مورد خودکشی یک بانکدار وال استریت بعد از رکود 1929 وجود دارد تا معنایی اجتماعی که در خودکشی یک راهبه ی بودایی وجود دارد که خود را در ملا عام می سوزاند برای اعتراض نسبت به حضور امریکایی ها در ویتنام.

دورکیم اولی را خودکشی ناشی از بی هنجاری و دومی را ناشی از نوع دوستی میداند، ولی او معنای اجتماعی عمیق تر را ندیده و یا دست کم می گیرد. در حالی که مارکسیست آن را مقدم و مرجع تعبیر میکند:

در حالت اول خودکشی یکی از علائم تاثیرات بازار در بیگانه کردن و منزوی ساختن افراد است، دومی بخشی از مبارزه ی چشمگیر برای ازادی ملی است.

دورکیم می گوید : «وقتی تبیین پدیده های اجتماعی مورد نظر است باید به طور جداگانه به علت مناسبی که آن را به وجود آورده است  و کارکرد آن اشاره شود.»

تاثیر اجتماع در بوجود آمدن انواع مجازات از نظر دورکیم:

در اینجا تاثیر و نیروی اجتماع را در یکی از کوچکترین پدیده های اجتماعی یعنی مجازات بررسی خواهیم کرد و پی به این نیروی عظیم که دورکیم کاشف آن بوده خواهیم برد.

ابتدا لازم است به تعریف وجدان جمعی که زیر بنای به وجود آمدن مجازات است بپردازیم:

به محکم ترین ارزش ها و هنجار‌ها که مشترک در میان افراد آن جامعه است و با قانون سرکوب‌گر(مجازات) به مورد اجرا گذاشته می شود، وجدان جمعی گفته می‌شود.

حال در جامعه ای که همبستگی آن از نوع مکانیکی انسجام یافته است( هم بستگی از نوع مکانیکی یعنی جامعه ای که تقسیم کار در سطح بسیار بنیادی می ماند، شاید نه چندان بیشتر از تقسیم کار بر مبنای جنسیت، این جامعه از این نوع همبستگی مستلزم همانندی افراد است.در واقع همه ی افراد سر و ته یک کر باس هستند، همه‌ی مردم عقاید بنیادی یکسان در باره‌ی جهان و زندگی دارند که اساسا بر پایه مذهب است و همه ی در فعالیت‌های اصلی یکسان و بیشتر وقت ها صرف امرار معاش به صورت‌های اولیه است.

فرد در این نوع جامعه در وجدان جمعی ذوب می شود هیچ کس نمی‌تواد با فردیت خود در جامعه باشد.

در این جامعه خطا کار که باید مجازات شود کسی است که این وجدان جمعی را که به طور بسیار گسترده در جامعه وجود دارد را زیر پا گذاشته و نقض کرده.

در چنین جامعه ای حتی اگر قربانی از حق خودش بگذرد توسط جامعه مورد سرزنش قرار می گیرد زیرا مسئله فردی نیست و این وجدان جمعی موجود در بستر جامعه است که زیر پا گذاشته شده است.

در نتیجه قانون گذار با توجه به حساسیت هرچه بیشتر وجدان جمعی میزان مجازات را نیز بیشتر می کند. ( مجازات های خشن خیانت زن در جوامع مذهبی امروزه مثالی از این مورد است) زیرا وجدان جمعی خیانت زن را خط قرمزی رد ناشدنی می داند. پس قانون گذار نیز بر وجدان جمعی رای صادر میکند.

اما در جوامع با همبستگی ارگانیک ( جوامعی که درست عکس تعریف جوامع با همبستگی مکانیکی را دارند یعنی افراد مسقل هستند و وجدان جمعی در سطحی بسیار کلان و در عین حال خفیف معنا پیدا می کند.اصلا وجدان جمعی با یک نگاه سطحی قابل دیدن نیست در این جوامع. تقسیم کار بسیار گسترده و بسیار پیچیده است و افراد فقط از گذر نیازهای اقتصادی  به یکدیگر پیوند می خورند نه باورهای مذهبی یا مشترک.)

در چنین جوامعی مجازات بر اساس جبران خسارت است. زیرا وجدان جمعی ای وجود ندارد که بخواهد خدشه دار شود و میزان مجازات را بالا ببرد.

دورکیم می گوید در جوامع با هم بستگی مکانیکی مجازات برای تنبیه مجرم یا تکرار نشدن جرم نیست بلکه برای خنک شدن و راضی شدن دل وجدان جمعی است.

قابل توضیح است که جوامعی هستند که بعضی از مجازات ها بر اساس وجدان جمعی و بعضی دیگر بر اساس جبران خسارت است و اکثرکشورهای در حال توسعه از این دست جوامع را دارا هستند.

دورکیم می گوید: هرچقدر وجدان جمعی قویتر باشد خشم عمومی بر ضد جرم یعنی بر ضد تخطی از این وجدان حادتر است.

از اندیشه دورکیم این را نیز می توان برداشت کرد: 

مثلا در  یک حادثه مثل قتل در نگاه اول و عامیانه این قاتل است که گناه کار و قربانی شخصی است که کشته شده است. اما با نگاهی دیگر این جامعه است که گناه کار و قاتل و شخصی که کشته شده است قربانی است. که چرخه ی طبیعی نیز گناه کار واقعی یعنی جامعه را به مجازات می رساند و قربانیان نیز از بین می روند. وقتی یک قاتل زنجیره ای مرتکب قتل های متعددی می شود و ترس و وحشت در آن جامعه حاکم می شود و بی اعتمادی از آن جامعه می رود و بسیاری از خانواده ها عزادار می شوند در واقع سزای گناه آن جامعه است که دارد بر سرش می آید. ((در این زمینه تماشای فیلم آلمانی «M» ساخته: فریتس لانگ، توصیه می شود))

خوب در اینجا نتیجه می گیریم که پدیده ی اجتماعی «مجازات خطا کاران» در جوامع بر اساس یک پدیده ی اجتماعی دیگر به نام «وجدان جمعی» است و خود وجدان جمعی پدیده ای است که شکل گرفته در جوامعی با مشخصات خاص اجتماعی دیگری است! مثل نوع تقسیم کار و ... که توضیح داده شد. پس متوجه می شویم که چه پیچیدگی های جمعی ای در بوجود آمدن یک پدیده کوچک اجتماعی وجود دارد.

اخلاق از نظر دورکیم:

به اعتقاد دورکیم، هرگز ممکن نیست عملی را اخلاقی بنامیم اگر در تعقیب منافع شخصی باشد.

عمل اخلاقی خیر عموم را علاوه بر فرد می خواهد و معطوف به دیگران بر حسب آرمان ها و ارزش‌های جامعه است.»

پس: هرگز ممکن نیست خواهان اخلاقی باشیم غیر از آنکه به وسیله‌ی موقعیت اجتماعی دوره ای معین ایجاب می گردد. خواستن اخلاقی غیر از آنچه در ماهیت جامعه نهفته است انکار جامعه و در نتیجه انکار خود است.

دورکیم در بحث خود از صورت‌های نابهنجار تقسیم کار صحبت از آهنگ سریع تغییر و نیاز به ارتباطات شغلی برای ایجاد اخلاقی جدید می نماید.

او می گوید که صورت های اخلاقی ممکن است منسوخ شوند و در طول زمان و تحول جامعه صورت‌های جدید شکل گیرند.

وی همچنین اعتقاد دارد: جامعه شناس باید قادر باشد که از نظر علمی تشریح کند که کدام قواعد اخلاقی دیگر برای جامعه مفید نیستند و چه قواعدی باید جای آن‌ها را بگیرد.

البته بخشی از اخلاق‌که بخشی از آن در نگاه کلان از وجدان جمعی بر می آید بنا به تعریف در تمامی گستره ی جامعه پراکنده است.

با این همه خصایص ویژه ای دارد که موجب تمایز آن به عنوان یک واقعیت متمایز می شود. در واقع وجدان جمعی یا اخلاقی از شرایط خاصی که افراد در آن قرار دارند مستقل است. افراد می گذرند ولی وجدان جمعی باقی می ماند. وجدان جمعی در شمال و جنوب  و در شهر های بزرگ و کوچک و در حرفه های متفاوت یکی است. همچنین وجدان جمعی با هر نسلی عوض نمی شود. بلکه برعکس پیوند دهنده ی نسلهای متمادی به یکدیگر است 

مک لوهان

مفهوم محیط و ضد محیط از عناصر اساسی در اندیشه مک لوهان است . او با تکیه  بر منطق موزائیکی بر این عقیده بود که یک موجود انسانی در چهار چوب محیط اجتماعی خویش رنگ می پذیرد بدان خو می کند و سپس عنصری لایتجزی از آن می شود. این اعتیاد به محیط و عناصرش که نوعی همنوایی را در انسانها بر می انگیزد بی هیچ شبه  به ادغام فکری و در نهایت جذب تام فرد با محیط می انجامد، به عقیده مک لوهان آزادی اندیشه و ابداع تابعی از میزان فاصله انسان با محیط خویشتن است. همین طور که همین فاصله به قیام در برابر محیط و اصلاح آن منتهی می شود. این نظر نه تنها در اندیشه  مک لوهان، بلکه بسیاری دیگر از اندیشمندان رسوخ داشته است.

 مک لوهان این پدیده را در چهارچوب مفهوم ضد محیط یا ذهن شرطی نشده مطرح می سازد، یا ضد محیط، یا آن کس که با محیط اجتماعی فاصله دارد، ضد محیط بودن می تواند از جنون مایه گیردکه با انواع گوناگون حرکات اجتماعی نظیر هیپی گری/ پانک گرایی/ بیتل گرایی و ... و به طور کلی آنچه امروز ضد فرهنگ خوانده می شود قوام می آید یا اینکه موجبات پیدایی حرکتی نو، بدیع و پویا در راه تعالی جامعه شود.

حرکت اول به مقاومتی کور در برابر سنن رایج در جامعه می انجامد، روحی معلول و رفتاری انحرافی از آن مایه می گیرد و سرانجام به فساد و تباهی و گاه مرگ می انجامد.

در حالی که دیدگاه و حرکت دوم حرکتی پیامبر گونه را در تاریخ مجسم می دارد. یا دانشمندان علوم انسانی و طبیعی دیگر که با جهات منفی محیط خویش آشتی نکردند، هرگز از شکستن بت های زمانه ترسی نداشتند و عاقبت نیز به ایجاد دنیایی نو در تاریخ موفق شدند.

البته به اعتقاد نگرانده حرکت اول نیز یعنی همان مقاومت کور گاهی به انقلاب های گسترده و یا ایجاد گروه ها ، سندیکا ، اتحادیه ها و تشکل های مردم نهاد دیگری نیز در انتها انجامیده است،انقلاب های سوسیال مارکسیستی یعنی انقلاب کارگران نیز در ابتدا حرکتی توده وار و کور است.

طبیعت و تربیت

 (زیست شناسی اجتماعی):

تاثیر نداشتن وراثت و ژنتیک در جامعه پذیری و رفتار فرد در جامعه در اندیشه های آنتونی گیدنز کاملا مشخص و بارز است وی در کتاب جامعه شناسی خود توضیح می دهد:

اصطلاح زیست شناسی اجتماعی از نوشته های ادوارد ویلسون آمریکایی گرفته شده است.

این اصطلاح به کاربرد اصول زیست شناختی در تبیین فعالیت‌های اجتماعی همه ی حیوانات از جمله انسان اشاره می کند.

مطابق نظر ویلسون در سال 1975 بسیاری از جنبه های حیات اجتماعی انسان در ترکیب ژنتیکی ما ریشه دارد.

اندکی از شور و هیجانی که در آغاز به وسیله ی مطالعات ویلسون ایجاد گردیده بود اینک فروکش کرده است و انجام یک ارزیابی نسبتا روشن ممکن به نظر می رسد، زیست شناسی اجتماعی مهم است، اما بیشتر از آنچه که در مورد رفتار انسانی اثبات کرده باشد، در مورد زندگی حیوانات موفق بوده است!!

از سوی دیگر دلایل چندانی برای اثبات اینکه وراثت ژنتیکی شکلهای پیچیده ی فعالیت انسان را کنترل می کند یافت نشده است. بدین سان اندیشه های زیست شناسان اجتماعی در باره ی زندگی اجتماعی انسان در نهایت چیزی بیش از تاملات نظری نیست. بدیهی است رفتار ما از عوامل ژنتیکی تاثیر می پذیرد اما استعداد ژنتیکی ما به عنوان اعضاء نوع انسان احتمالا فقط امکانات و حدود عمل ما را محدود می کند، نه محتوای واقعی آنچه را که انجام می دهیم.

غریزه ها: بیشتر زیست شناسان و جامعه شناسان توافق دارند که انسانها هیچ غریزه ای ندارند. این نظر نه تنها مخالف فرضیه های زیست شناسان اجتماعی است بلکه بر خلاف باور عموم اکثر مردم عادی است.

انسانها نیاز های زیستی معینی دارند، نیاز ما به غذا ، آب،  ارضای میل جنسی و ... اما شیوه های ارضای این نیاز ها و برخورد با آنها در میان و در درون فرهنگها ی گوناگون متفاوت است . به طور کلی فرق دارد.

انسانها هیچ چیزی را براساس غریزه انجام نمی دهندو اصلا غریزه ندارند.

بر هم خوردن پلک موقع نزدیکی یک شی به چشم یا کشیدن سریع دست پس از برخورد با جسم داغ یا تکیه گاه کردن دست هنگام زمین خوردن چیزی جز حرکت های انعکاسی که در ارگانیک بدن انسان و در ذات جسم او نهادینه شده است نیست.

سخن آخر:

در کل با همه ی این تفاسیر برای ارجحیت دادن به جامعه در دو گانگی فرد و جامعه باز هم هیچ یک از این رهیافت ها با هم متناقض نیستند و همین طور هیچ یک به تنهایی کامل نیست با وجود این نمی توان آن ها را به طریقی به یکدیگر اضافه کرد و یک نظر گاه کامل ایجاد کرد. هر یک(فرد- جامعه) جنبه ی خاصی را از موضوع مورد بررسی آشکار می کند و ناسازگاری ار انجا ظاهر می گردد که سعی نماییم ارجحیت را به کی از اشکال تبیین بدهیم. این نظر منجر به گستره ای از مسائل فلسفی می شود که ورای محدوده ی این متن خاص است.

ولی آنچه از تحقیقات و اندیشه‌های جامعه شناسان کلاسیکی مثل دورکیم، کارل مارکس، جورج زیمل و بسیاری از جامعه شناسان معاصر دیگر پیداست، خصوصا در دهه اخیر با حضور چشمگیر رسانه می توان گفت برای تغییر در یک پدیده ی اجتماعی باید با نگاهی اجتماعی سعی در تبیین و تغییر آن کرد.نه اینکه با تبیین و سر آغاز فردی سعی در تغییر و تبیین یک پدیده اجتماعی داشت.همچین چیزی غیر ممکن است.

مثلا تمایل نداشتن ایرانیان به خرید کالای ایرانی خود یک معلول اجتماعی است که نتیجه کش و قوس های سالیان دراز نهاد های اجتماعی این مملکت بوده است. عواملی چون: درست کار نکردن نهاد های آموزشی،بها ندادن به افراد کار آفرین، قوانین عجیب و غریب گمرکی، از بین بردن بخش هایی از تاریخ این مملکت،بها و ارزش ندادن به جوانان و ...

حال میبینیم که در این زمینه تبلیغات وسیعی صورت می گیرد و در تلویزیون ساعت ها راجع به این موضوع برنامه ساخته می شود ولی بازهم در کنش افراد چیزی تغییر نمی کند. نتیجه می گیریم که القا کردن یک معلول با شعار های پوپولیستی یا با بیلبورد های خیابانی یا هر نوع تبلیغات دیگری بدست نمی آید.همه‌ی پدید های اجتماعی نیز اینگونه هستند.

منابع

- نظریه‌ی اجتماعی کلاسیک، چاپ ششم، انتشارات آگه، یان کرایب

- دانشنامه ارتباطات، چاپ بیست و هشتم، انتشارات اطلاعات، دکتر باقر ساروخانی

- جامعه شناسی، چاپ بیست و ششم، نشر نی، آنتونی گیدنز

- مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی، چاپ چهارم، انتشارات علمی و فرهنگی، ریمون آرون

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.